بی مقدمه...

بی مقدمه شروع شد

بی مقدمه...

بی مقدمه شروع شد

کرونا و خانه نشینی

سلام؛

از دیروز نتیجه تست کرونای من مثبت شده. چیه این مریضی واقعاً؟ تمام اعضا و جوارحم درد می کنه. آب دهنم را هم نمیتونم پایین بدم. گویا جز استراحت و مایعات فراوان درمانی نداره. راستی هندونه با کرونا سازگاره؟؟

بعداً نوشت: خانه نشینی دوران بیماری کرونا فرصت مناسبی برای مطالعه و تماشای فیلم های از قبل مانده هست. اخیراً تبلیغات زیادی در خصوص فیلم عنکبوت ساخته ابراهیم ایرج زاد انجام شده بود. گفته میشه این فیلم برش های زیادی داده شده و در نهایت این ورژن مورد تأیید قرار گرفته است. قبل از تماشای این فیلم، مستند سعید حنایی را در اینترنت تماشا کردم. بعد با تماشای فیلم عنکبوت پاسخ بیش تری برای ابهامات من پدیدار شد. اما هنوز بخش هایی از داستان شفاف نیست. مستند ساخته شده نیز حاوی نکات فراوانی است که خودتون می تونید پس از تماشای اون برداشت کنید. سعید حنایی در فیلم مستند در بخشی از سخنانش تأکید دارد که آنچه انجام داده است در دانشگاه ها مورد بررسی قرار گیرد. 

خاطرم هست چند سال پیش دختر ترشیده هم در وبلاگ خود پستی با عنوان انحراف خاموش منتشر کرد. موضوع کمی متفاوت از مورد بالا بود. پست با استقبال زیادی مواجه شد. نتایج آن به یک جامعه شناس تحویل شد اما از تجزیه و تحلیل آن خبری نشد. 

نان و پنیر با طعم کباب چنجه

شما هم شاید براتون پیش آمده که در تعطیلات تابستان جایی مشغول بکار شوید تا هم سرگرم بشید و هم درآمدی در حد پول تو جیبی در بیارید. 

من هم یادمه اول راهنمایی بودم که با معرفی یکی از آشنایان در مغازه «علی کبابی» مشغول شدم. علی کبابی تقریباً چهل و اندی سال داشت. تُپُل و قدی خمیده داشت و روی دستانش خالکوبی دوران جاهلیت. دارای سه دختر و یک فرزند پسر که خیلی عزیز بود. پسرش هر موقع مغازه می آمد پیاز را خالی خالی مثل سیب گاز میزد و پدرش ذوق می کرد. تا به عمرم ندیده بودم کسی پیاز را اینطوری گاز بزنه و بخوره و اشکش در نیاد! امّا چند خاطره:

یک: بنا بر عادت مألوف هر هفته پنج شنبه ها دو کار می بایست انجام می شد. یکی تمیز کردن سیخ ها با سمباده و دیگری رنده کردن پیاز. یادم هست در حال رنده کردن پیاز بودم و اشک از چشمم جاری شده بود که یک مشتری مرا دید. به علی کبابی رو کرد و گفت: آقا برای این بچه دستگاه پیاز رنده کن بخرید تا اینطوری نشه.گفت: بچه خودم نیست. 

دو: خاطرم هست که یک فردی آمد و برایش نوشابه باز کردم. معمولاً قدیما رسم داشتند شیشه نوشابه را تکون میدادند تا گازش دربیاد و بعد بنوشند. من همیشه از این کار متنفر بودم. کل نوشابه از شیشه ریخت بیرون و یخچال های مغازه را به .... کشید. کار من در آمد. یک روز کامل مشغول تمیز کاری بودم. 

سه: یک روز مردی با اعضای خانواده آمدن و نمیدونم چند دست کباب خوردن. علی کبابی به من همیشه تذکر می داد که نون اضافه فقط به هر دست کباب یکی بده تا کم نیاد. مرد از من 4 یا 5 نان اضافه درخواست کرد. با شرمندگی گفتم نمیشه. اومد با علی کبابی صحبت کرد. علی کبابی گفت: کباب را با نون میخوری یا نون را با کباب؟ خلاصه که موقع رفتن من دم صندوق مغازه بودم. اون آقا به من گفت : خدا را خوش نیومد چون گرسنه از سر سفره بلند شدیم... این خاطره تلخ هم برای من موندگار شد.

چهار: چند همسایه مغازه دار هم داشتیم که به غیر از یکی همه آقا بودند. ما صندوق های نوشابه را بیرون هم می چیدیم و من همیشه مرقب بودم کسی نوشابه ای کش نرود. یک روز عصر در یک لحظه که داخل مغازه رفتم یکی یک نوشابه برداشت. هر چقدر این طرف و اون طرف را گشتم کسی را نیافتم. اون موقع ها هم دوربینی در کار نبود. از شما چه پنهان هنوز برام مهمه بدونم کی اون شیشه نوشابه را برداشت. پولش ارزشی نداشت امّا سنگینی این خاطره درد داشت...


پنج: همین علی کبابی برادری داشت که از منزل محل سکونتش یک دانگ سهیم بود. آنقدر با علی کبابی سرِ فروش آن یک دانگ لج کرده بود که کار به دادگاه کشیده بود. برادر دیگر علی کبابی همیشه برای کدخدامنشی می آمد مغازه. من با چایی از آن ها پذیرایی می کردم و یکی از سرگرمی های من پیگیری موضوع خانه علی کبابی بود.

شش: من عادت داشتم برای ناهارم حاضری می بردم و ناهارم را در خونه به عنوان شام می خوردم. علی کبابی عادت داشت برای خودش کباب چنجه درست می کرد و یا تخم مرخ رسمی با روغن حیوانی. اتفاقاً بوی خوبی هم راه مینداخت. منم که نون و پنیر داشتم. هر چقدر شما از کباب چنجه و یا تخم مرغ ایشون در کل تابستون چشیدید منم چشیدم. در کل من نان و پنیرم را با بوی کباب علی کبابی صرف می کردم.


در کل دوستان علی کبابی نباشیم.



پی نوشت1: میگن همیشه خوبی میمونه. نام نیکی گر بماند زآدمی و .... امّا هر چی مرور می کنم از این علی کبابی فقط خاطرات بدش در ذهن من مونده؛ 

پی نوشت 2 : علی کبابی اگر روزی اینجا را خوندی بدون که دوست داشتم سال بعد هم تابستون بیام مغازت کار کنم اما با اون حقوق اندکی که کف دستم گذاشتی، دستم را داغ کردم از جلوی مغازت هم رد نشم؛

پی نوشت3: سال بعد جای دیگری کار کردم که در مورد اون هم در پستی جدا می نویسم.

زن دوم...

سلام؛

چند روز پیش با مردی(چهل و اندی ساله) صحبت می کردم که با یک خانم ازدواج شرعی انجام داده بود اما ازدواج رسمی انجام نداده بود. ایشون از زن اولش دو سه تا بچه داشت و قرار بود با همسر دوم به یکی از کشورهای همسایه سفر کنند. من از این آقا سؤال کردم این ازدواج تا کی قراره مخفی بمونه؟ آیا برنامه ای برای افشا کردنش به زن اولت داری؟ اگر زن اولت بفمه چه اقدامی انجام میدی؟

مرد در پاسخ به همه سؤالات من پاسخ داد:" بهش فکر نکردم". من زن اولمو دوست دارم اما ...


من دلیل ازدواج دوم ایشون را نمیدونم اما همین طور که مردا انتظار دارند زن ها بهشون وفادار باشند، خانم ها هم به نسبت همین انتظار را از مردها دارند. 


پی نوشت1: ممنونم از اینکه هنوز به اینجا سر می زنید؛

پی نوشت 2: میانگین سنی بستگان ما بالا رفته و هر هفته با خبر بستری شدن یکی از آن ها در بیمارستان و احیاناً عمل، ناراحت میشیم. گذشته از رنج و عذاب بیمار، همراهان او هم رنجی مضاعف را تحمل می کنند. انشااله همه مریضا شفا پیدا کنند؛

پی نوشت 3: اخیراً شارژ آپارتمان ما بسیار زیاد شده و صدای همه در آمده. نمیدونم شما مدیر ساختمان بودید یا نه اما مدیریت هزینه های ساختمان کار سختیه که هر کسی زیر بارش نمیره.